قسمت دوم مثنوی بلند جناب شجاع الدین ابراهیمی در نقد سروش
بر "هنرمندان" این بوم عزیز
یک "نصیحت" هدیه از "صاحب تمییز"
شور"شان : آی یره-یره ای شده ست
پس "زبان" شان "برره ای" شده ست
ترک "لاس" و لوسی شان کی می کنند؟
ناز "عشقولان" بدر هی می کنند
قلب یاران را حسابی "خون" نمود
این "سیاوش" را "سیا" صهیون نمود
در BBC و VOAاش: دکان
"خودپسند" این "مردک آوازه خوان"
"عقده" این : حس بلندی می کند
با"هنر" هی نعلبندی می کند
درد او "پول" است یا زیر شکم
خوب می "رقصد" بزن "باباکرم"
"وقت پیری" خر پی عر عر شده ست
عاشق "افسار رنگین" تر شده ست
بر سر "آواز" و "ناز" ایمان شده ست
آبرو دور از "شجریان" شده ست
ای "محمد"! ای "رضا"! استاد پیر!
ای سیاوش! یک "زن" دیگر بگیر
هم "مغازله" و هم مصافحه ست
چون برایت بهتر از "مصاحبه" ست
"مبتلای" می – نی ، اهل "دل" شوی
آخر عمری اگر "عاقل" شوی
"تنبک" ات از "سنگ پا"یت پوست داشت
"حضرت رهبر" ترا خر! "دوست" داشت
دوست می دارند عمری "یار"شان
"استمالت" یا "تفقد" : کارشان
در پی "شهرت" تو بی تابی نکن
چون "لگد" داری تو "پرتابی" نکن
"پاچه" گیری خلق و خوی "تازی" است
کی هنرمندی "سیاست" بازی است؟
دیگ "شله" نیستی کم "جوش" کن
وقت "افطار" است "دعا"یت گوش کن
کن "مخالف خوان"ی ات را "راست"گاه
تا به "قبر" هان مانده "پنج انگشت" راه...
فکر "واویلا" و ماتم نیستند
"دین" به "دنیا" دادگان کم نیستند
از چنین "قلاش" ها فریاد و داد
با چه "اوباشی" سر و کار اوفتاد
مثل "مخملباف" این مذهب فروش
حرف "نوری زاد" در حلق "سروش"
بی "دیانت"- بی "سیاست" گشته اند
این سه مصداق "خباثت" گشته اند
"انحراف" و "فتنه" را مایندری
در "فساد فکر" کمپیری غری
تا ابد جلاب هر "مخافتی" ست
"علم شیطانی" شر و "بد آفتی" ست
لغو و یاوه – فنّ مرد و زن شده ست
"فحش" دادن بدعتی احسن شده ست
بهر چون من "شیر" ای جمع "گراز"
"راه باز" است و یقین "جاده دراز"
گرچه باشد صدخطر هرجا کمین
پس "بگرد" و بس "بگردیم" و... همین
قابل "درک" است آه و "سوز"شان
یادشان رفته ست "حال" و "روز"شان
در پی "تحصیل ثروت" بوده اند
چون "کنه" در کنف "قدرت" بوده اند
"سفسطه" را صاحب "حربه" شدند
بر سر "خوان" قلم "فربه" شدند
بر دهان "حق" کسی که "مشت" زد
"خنجر" خود را کنون از "پشت" زد
رنگ "سبز فتنه" رو به زردی است
هستم عالم – "عالم نامردی" است
طاعت از "تزویر" بود و شد تباه
تف نثار هر که رویش شد "سیاه"
حرف "مولا": گر که "مولانا" بود
این "سیاهی" تا ابد "مانا" بود
با شمایم "فیلسوف" دین فروش!
بی "فرج" از شدت شر ای "سروش"
"فلسفه" پندار "چرس" و چرسی است
بهترین "آیات" زیر کرسی است
صحو می گوید "سماع" سُکر کن
"منقل" ات : روشن- خدا را شکر کن
لاف ها از "معرفتها" داشتی
با "قلم" تخم "خصومت" داشتی
جز به یک "رجاله" این بایسته نیست
این "جسارت" از شما شایسته نیست
ای خدا نشناس-احمق- بی سواد!
"نفرت" و نفرین "تقدیر" تو باد
از صدایت گوش یک عالم "کر" است
باش ساکت-"پاسبان" پشت در است
بُن مبرچون این سریرت هست "شخ"
قصه تلخ "گریبان" و "زنخ"
بی ادب! "بی تربیت" چون مانده ای؟
پند "سعدی" را تو بهتر خوانده ای
در "نصایح"؟؟ "غرش" تو رعدی است
شعر "مولانا" و حافظ "سعدی" است
"رو" نمودی وا اسف "علم" و "عمل"
بی عمل "عالم" چو "زنبور عسل"
یادگاری از "گزش" یک زخم شد
درپی یک نیش "مرگ" اش حتم شد
مرد "عاقل" کی کند بر خود "ستم"
"مفسد فی الارض" شد "مهدور دم"
گر که "مصداق" اش کنون شخص شماست
این نه حرف من که "فتوی" خداست
"باور"ت "عقل" ات چرا "مخدوش" است
یک "نصیحت" می کنم گر "گوش" هست
دور حتی از "دروغ" ساده باش
گر "مسلمان" نیستی- "آزاده" باش
در "عمل" وقتی نصیب ات "کام" نیست
با تو ام "دشمن"! به لب "دشنام" چیست؟
جملگی "بدخواه" مردم – "رهبر"ند
"دشمنان خانگی" خائن ترند
یادشان رفته ست "اسلام" و "سلام"
سالها "قهر"ند با "دین" و "نظام"
وای بر آنکس که "کر" یا "کور" شد
از "خمینی" – "خامنه ای" دور شد
"خوف" باید جای ترس و "واهمه" ست
"دام شیطان" پهن در "راه همه" ست
"نفس" بر درگاه شیطان "حاجب" است
تا ابد "صبر" و "بصیرت" واجب است
در "درک" ها درک "مهجوری" کند
از "علی" هرکس کمی "دوری" کند
گه به "تندی" یا به" استمالتی "
"شیعه" باید بود در هر حالتی
عارف و" واقف" شدن-"صاحب تمییز"
این "ملاک شیعگی" باشد- عزیز!
مقصد و" مقصود" و منظورم چه هست؟
بگذریم از این "تقابل"ها- به است
پرسشی دارم ز" دانشمند عصر" :
آنکه خود را کرده در "اوهام" حبس
آنچه که اسباب "حیرت" بوده است
وصمت "خاصان امت" بوده است
"انحراف" از "عرف" کبری بکری است
اعتقادی یا "سیاسی" – فکری است
وا اسف گشته "سروش"ی دیو دون
"قل اعوذ" از شر "شیطان درون"
در "دغا" وقتی "سروش"ی حارث است
"اتفاقات" عجیبی حادث است
"عذر" می خواهم به امید قبول
از "ادب" گاهی اگر گردد "عدول"
علت البسط "دُبر" مُد مُد شده ست
انتشار "نامه" گویا "مد" شده ست
نزد "اربابان" خود کم "دم" تکان
این "جواب" نامه ات حتما "بخوان"
جهل" و خامی خصلت "دیوانه" شد
"نامه" منفور" هتاکانه" شد
"حکم مجنونی" علی الاطلاقی است
"عرض" خود برده ست و "زحمت "باقی است
قصد بر "تخریب" خیلی جازم است
حکم واجب" این "جواب"ی لازم است
با دلی از "درد" و غم – تشویر، خون
لاجرم ناچار بر" نقدم"کنون
بر ادب حکم "گرفتن" گشت "گوش
"مصلحت" این است در حق "سروش"
فاش "غربی" گشته چون "یاغی" شده ست
فکرهایش خوب "دباغ"ی شده ست
در "سلوک کفر" استاد زعیم!!
مثل "کرکس" گشته دردا "یا کریم"
داغ "کله" چون ز "باده" کرده ست
"نامه" اش را "سر گشاده" کرده ست
شد" مخاطب" جان "جانان همه"
"حضرت رهبر" عزیز فاطمه
"تیغ" بوده ست این "قلم "پس بی دریغ
با" قلم" باید نمایم کار"تیغ"
گشته ای "گندم نما"ی "جو فروش"
ای جناب حضرت!! دکتر "سروش"!
"کفر" خود را چون که باقی دیده ای
"ماه" ما را پس "محاقی" دیده ای!!
بس که "تکراری" ست- "عادی" دیده ایم
"خودزنی" های زیادی دیده ایم
فاعل این کرده جز "مفعول" نیست
"خودزنی" از عاقلان" معقول" نیست
اهل "فن"ی-ماهرو! مطلوب نیست
این قدر دانم" گشادی" خوب نیست
موجب "تایید" شد- حکم حق است
"خودزنی" گویا علاج" احمق" است
"نمره" هاشان در خباثت جمله : "بیست"
خیل "نامردان" یکی دوتا که نیست
در صفوفی از "فواحش"- "بکر"ها
"آیت اللهان" و "روشنفکرها"
پارس : کار "کلب" گاهی نیز: گاز
مثل ... عوعوی جناب "فیلمساز"
حرف "محسن" – یاوه، مهملبافی است
انقلاب رنگ "مخملباف"ی است
مثل "هیمه" در "سقر" ها سوخته ست
هر که از "حوزه" هنر آموخته ست
"عاقلان" دانند جز تو "کره خر"
"حوزه" جای "درس دین" است نه هنر
بهر "صهیون" ها کشیشی گشته¬ای
راستی خیلی "حشیشی" گشته¬ای
مردک "مزقل" ندارد ننگ و عار
از هزار و یک "دروغ شاخدار"
این "مگس" دارای زهرو نیش نیست
پشه داند "گوسفندی" بیش نیست
کیش؟ نه "جیش" است راه مات او
"مزد" تقریر "مزخرفات" او
چاق و چله چون ز "بیت المال" شد
در صف نعال خیلی "مال" شد
"عقل" وقف "بنگ" و باده کرده است
"سوء" از هر "استفاده "کرده است
فیلم "هندی" دید اهل "لاو" شد
"روبه" از فرط چریدن "گاو" شد
"استعاذه "گنج او از رنج روح
اهل "توبه" نیست این لات "نصوح"
"فیمینیست"ی- مثل اکبر "گاف" شد
پس که "مخملباف" – مهمل باف شد
"سهله" و "سمحه" همین "آسیب دین"
پرورانده "کرم" را در "آستین"
نحو را دانیم- قصد از صرف چیست؟
بگذریم از این مباحث- "حرف" چیست؟
ظاهرا "گوهر" به باطن "ماسه" اند
"حرفهای" دشمنان "یک کاسه" اند...
بسته گردان "لب"! گشا یک لحظه "گوش"
باشمایم آی ی ی ی آقای "سروش"!
مرد خوبی بودی و" اهل خرد"
حیف از تو این همه "اطوار بد"
حرف هایت جمله : "جعل" و "اقتباس"
"ترهات" و مهملات "بی اساس"
یادآور چون- "چسان" پرورده ای؟
ازکجا این"منزلت" آورده ای؟
ظاهرا" اهل" کتابی بی "حساب"
"آب" دین خوردی و "نان" انقلاب
یاد داری چون شما "نامی" شدی؟
:اهل "جمهوری اسلامی" شدی
بر سر "خوان" دل و "دین" بوده ای
تو که "سرباز نخستین" بوده ای
در "دفاع" از "دین" چه میزان یل شدی!!
"امتحان" این بود و تو "اول" شدی؟
در دلت "اندیشه" و عشق "امام"
در "مناظره" تو : "استاد تمام"
رنگ تو "شاداب" نه این گونه زرد
می نشستی با "بهشتی" مثل مرد
"منهزم" از حق- "الهیت" شدند
"جبهه ملی" و" بهائیت" شدند
دلفکاران تو: "شرق" و "غرب" بود
"روسفیدی" بهره ات از حرب بود
چون شد از "سلمان"ی ات برگشته ای
مثل "صبحی بهایی" گشته ای
عاقبت "کسب صواب" و ثوبه کرد
یاد دارم قبل "مرگ" اش "توبه" کرد
چون که "گوش" ات باز – "چشم" ات کور نیست
از شما هم این "تحول" دور نیست
گرچه هستی حال از "میدان" بری
یاد بادا از شما "گُند آوری"
"گوسفندا"! کرده ای خیلی "چرا"!!
"قهرمان" ! آخر "زمین خوردی" چرا؟
چون "معاویه" و "عمرو عاص" بود
"مرشد" ات "سعد ابی وقاص" بود
ای "سروش"! "عبدالکریم" ای وای-کاش.
بگذریم از "حرفهای دلخراش"
سالها" مرد نبرد"ی بوده ای
پیرو "مصباح یزدی" بوده ای
"حوزوی" گون ، خوب "ارشاد"ت نمود
حضرت "مصباح" استادت نمود
بیخ گوشت، داش! می گویم یواش
اوستادت "لنکرانی" بود –کاش
وقت "فارغ بالی" اش- وقت عشا
"آدم"ت می کرد با یک "منتشا"
هگرزا دیگر نمی بینی به سیر
"قهرمانی" های تو یادش بخیر
بحث هایت دافع هر "قلتبان"
چون "کیانوری"-"رجوی" یا فلان
حبذا بر دّر معنی "سفتن" ات
لا نسلم – "لا نسلم" گفتن ات
"ایدئولوگ" در دفاع ازدین شدی
"هل مبارز"گوی آن و این شدی
"سعی فرهنگی" تو در راه بود
طرح "تعطیلی دانشگاه" بود
مفتخر بر حکم "سرهنگی" شدی
"انقلابی، عضو فرهنگی" شدی
"دشمنان" را کید: وجه "کیف" شد
عاقبت از "حق" بریدی- حیف شد
"اهل دین" گفتند از روی یقین
کور شد چشم تو با "انگشت کین"
بید مجنون! "سرو" بودی "خم" شدی؟!
بعد جادو "استحاله" هم شدی!
با "شیاطین" روز و شب می میزنی
پای "منقل" گفته اند نی میزنی
پشه در یم "غم" و یا "غرق"اش چه هست؟
"راست" باشد یا "غلط" فرقش چه هست؟
"وضعیت" خیلی "اسفناک" و بد است
"هتک" و "هذیان" گویی تو ممتد است
"ینکه دنیا"یی ؟! چه میگویی جواب؟
"آخور"ت پر کرد "ضد انقلاب"؟
از میان "زرده" تخمی پاشدی
"نوکر" فکری "آمریکا"شدی
"هستی" ات "یاوه" به دست نیست ها
دوستان تازه: "صهیونیست"ها
نذر کردی بهر "خوکان" هر نیت
"دشمنان" احمق "انسانیت"
"من" و "سلوی" حیف از روده گذشت
"شصت" سال از "عمر بیهوده" گذشت
این زبان بازی – "بیانات قشنگ"
عاری از "معنا"ست پس باشد "جفنگ"
"سنگ" کین را در "فلاخن" کرده ای
"نامه"از خبط ات "پراکن" کرده ای
"تب" چو داری میل "تلواسه" مکن
با "ولی" خود را مقایسه مکن
چون "غشاوه" بر بصر پس نور: گم
ختم الله بر"قلوب" و "سمعهم"
"کسروی"- "دشتی" توی ساده شدی
"میرزا ملکم"- "تقی زاده" شدی
"کفر نعمت آورد" درد و بلا
چون "شجاع الدین" بدبخت "شفا"
"شرق" یا "غرب" این شعاری: ذکری است
"ضد مردم": راه "روشنفکری" است
چون که "کوفت" و زهر مار است کوفیه
"سنگر"ت در پشت "شعر صوفیه"
فکر تو "میرا"ست چون "مانا" شدی؟
: اهل شعر "شمس" و "مولانا" شدی!!
ذره ای از "فهم" معلوم ات شده ست
"مثنوی" :قرآن منظوم ات شده ست
در سیاست : "مهره" – باطل می شوی
عاقبت "آرام" و "عاقل" میشوی
چون "تغزل" از "حماسه" برتر است!!
"شعر" از "حکمت" برایت بهتر است
"حافظ" اشعار" مولانا "تویی
لُب لُب هر تنانانا تویی
"عقل بد" باشد به "وحل" هر گمان
ای "سروش" پیر اما "نوجوان"
"عقل" را با عرف "منطق" عقد کن
خویش را بی "فلسفه" هم "نقد" کن
"گوش کر" را بهره ای از" بیب" نیست
"تند رفتن" مصلحت در "شیب" نیست
"معرفت اندیش" گر باشی داداش
جاده می گوید به تو : قدری "یواش"
فکر "فتنه" – حیلت نو کرده ای
ای "سگ طاعن" تو عوعو کرده ای
"پاچه گیری" را زنوع "نو" کنی
"مه فشاند نور و تو عوعو کنی"
دوستان گفتند: "طغیان" کرده ای؟!
رد "وحیانی" قرآن کرده ای!!
یاد دارم یک "خر" خیلی "کیان"
از" طویله" زد برون "عر عر" کنان
این بود "فرجام" بد مستی و "بط"
زیر "ماشین" رفت درجا شد "سقط"
کینه ی" مغز" است یا کید "زبان"
"حرفها"یت "گنده" تر از هر دهان
"نقد دین" کردن یقین سهم تو نیست
این "مباحث" در خور "فهم" تو نیست
هزل "استدراک" چون هجو است و "لاف"
شد "مکاشفه" به زور صد "شیاف"
"شنعت "شومی "تقبل" کرده ای
با خودت قدری "تامل" کرده ای؟
حرف "شیعه" ی "علوی" این بود؟!
"بسط تجربه نبوی" این بود؟!
"قبض و بسط" آیا شریعت داشته است؟
چون "تئوریک" است حقیقت داشته است؟
قبل تو این گون بدایع شد : بلاغ
"نصر حامد" آن "ابو زید" الاغ
فضله را از فضل قائل شد: قبس!!
در کتاب ضاله : "مفهوم نص"
فاش از "خلاقیت" پس عاری است
خامه ات خام از "کپی برداری" است
پاسخ محکم- "ثقه" –ناب و نزیه
در : "دراسات ولایت الفقیه"
این کتاب محکم و متقن که هست
از "حسینعلی" ی "منتظری" است
"درس بی دینی" چو از بر کرده ای
رد افکار "کدیور" کرده ای؟!
"مسخره" افکار بس الکی ات
بر نخورد آیا به "همپالکی" ات؟
کارد بر حلق توی "بقه" زدند
گرد تو "طرارها" حلقه زدند
جمله "آیات" شما "شیطانی" است
کف زدن ها از "مهاجرانی" است
"کنز حق" را هیچ "حامل" نیستی
مثل "گنجی" نیز "قابل" نیستی
جوهر" تو این: "عرض" غرقاب : غش
جاهلی! "استاد" بودن پیشکش
"مکتب جور" جدیدی یافتی
حرف های "رطب" و "یابس" بافتی
ادعا داری شدی پیر و پدر !!
چون شد آن احوال "ماضی" ای پسر!
"راه کج" را چون به "لج" پیموده ای؟
تو "سروش" مردم خود بوده ای
"دیو" یا دد نیستی پس کیستی؟
تو "سروش" حرف مردم نیستی
"جهل" زردت خواست "سبز"ت رنگ زد
هاتف "غربی" تو! عقل ات "زنگ" زد
نفی "مرجع" –حوزه ی"قم" میکنی؟!
بی ادب! "توهین" به "مردم" میکنی
"حق مداری" شیوه ایرانی است
تا ابد" فرهنگ" ما"قرآنی" است
نقل قولم هست از:"رهبر"-" امام"
"مردم"ان :"سالار" دین در این" نظام"
در"حماقت" خویش را" گم" کرده ای
"سب دین "– توهین به" مردم "کرده ای
کار از"سب" نبی" – قرآن" گذشت
"یاوه گویی" از حد و"میزان "گذشت
سینه چاک کفر"عمر" و" زیدی" است
این "سروش" است یا که "سلمان رشدی" است؟
"حق" : زهق شد- بهره جز لافی نماند
در کف اش" جاروب انصافی" نماند
عقل شد:" ضایع "ندارد هیچ غم
خانه دل پر ز" خاشاک ستم"
حضرت اشرف!جناب خل ! دبنگ
"شوخ "های" شبهه" ات باشد شرنگ
کار تو" اوباش" این کفر و تلاش
یافت "رخسار رسالت "گر "خراش
از خط" اسلام" و حق بر گشته ای
"نوکر "خاص" اجانب" گشته ای
نقد حال" و" ماضی" ات را پیشه کن
در "عیوب کار" خود اندیشه کن
باز گرد از"کفر" خود والا اخی!
مردم ایران "کریم" اند و سخی
عفو:" لطف" ماست پس بی ترس و بیم
شو "سروش" مردم ات" عبدالکریم"!
"واعظ "از پند و نصیحت خسته شد
راه" توبه" : باز پایت" بسته" شد
بنده این دانم تو هم دانی- عزیز
"اهل فهم" و فکری ای" صاحب تمییز"
نوع برخورد" قلم با تو -" نو" بود
این "وصیت "یا "نصیحت" -هر دو بود
گوی و" میدان" این – تو بد برداشتی
"توبه" کردن را لیاقت داشتی؟
چون "تئوری "های تو" رد "کرده اند
با تو" روشنفکر"ها" بد "کرده اند
"آخر عمری "عذاب سرنوشت
"یادکاری" روی دیوارت نوشت
گر که دریابی تو دُریابی به گنج
فیلسوف! از" شعر" من هرگز مرنج
یک "جوابییه" ست- تصنیف است این
حاصل" احساس تکلیف" است این
فاتحه بر روح "پیر بلخ "باد
"نقد" و انذارم به کامت "تلخ" باد
حجت" اسلام" را کردم تمام
"حرف حق" این بود باقی والسلام
با سلام خدمت همه بزرگوارانی که از این وبلاگ بازدید میکنند
دوستان وقاحتهای سروش در انکار حقایق شریعت و هتاکیهای سلمان رشدی ایران موجب شکل گیری این وبلاگ شد مدافعان دین و نبوت مطالب خود را درباره این سخنگوی شیطان ارسال کنند تا با نام خودشان در وبلاگ ارائه گردد
نخستین طلیعه وبلاگ را از ادیب گرانقدر آقای شجاع الدین ابراهیمی در خبرگزاری فارس پیدا کردم که در اینجا ارائه میکنم با عنوان این "سروش" است یا که "سلمان رشدی" است ؟
خبرگزاری فارس: در"حماقت" خویش را" گم" کرده ای؛ "سب دین "– توهین به" مردم "کرده ای؛ کار از"سب" نبی" – قرآن" گذشت؛ "یاوه گویی" از حد و"میزان "گذشت؛ سینه چاک کفر"عمر" و" زیدی" است؛ این "سروش" است یا که "سلمان رشدی" است؟
برشی از یک مثنوی بلند به مناسبت بازار داغ سفارش فله ای نامه هایی با تمبر OLL2 در پروژه : Open letter to Leader
• شجاع الدین ابراهیمی:
بعد بسم الله الرحمن الرحیم
با" عنایت" از خداوند کریم
با" قلم" خواهم کمی خلوت کنم
"فکر" خود را فاش در جلوت کنم
بار الها! "خوار" یا رسواکنم
لب اگر در غیر" حق" من وا کنم
ذکر حق عمری "مرام"م بوده است
"حرف حق "گفتن کلامم بوده است
چون که قائل من به "حق"ام چون "معاد
"ثروت" دنیایی من: یک" مداد"
حافظ خون "شهدا" بوده است
گر "مداد"ی با "علما" بوده است
شبهه" ها : وافر به پاسخ ابترند
"عالمان" گویا به کار دیگرند؟!
سرد و "ساکت" ناظر "دشمن" شدند
"بی زبان" گشتند چون" الکن" شدند؟!
حرف من این و" قضاوت" با شماست
"عالمان" خوابند!! تقصیر خداست؟
با "قلم" یا با قدم" قوم لعین
"حمله ور" گشتند بر" ارکان دین"
در جواب "عمروعاص" مست و پست
"مالک اشتر" قلم دارد به دست
شبهه" در "بازار دین" و حق شده ست
گرمی شمشیر "بی رونق" شده ست
شَدّ و" شر "را زین نمط شاید گرفت
"جرات" از هر" سفله" ای باید گرفت
عالمان" در" فتنه" عاری از حضور
"فرقه های ضاله" حین "نوظهور"
شد" سپاه کفر" بیرون از عدد
"حوزه" باید یک تکان بر خود دهد
بر لبم جز آوخی و آه نیست
یک امیدی چون به "دانشگاه "نیست
قاطبه گویا: مرخص-قاطعه
"عالمان" مُردند-گو: الفاتحه
هر که دریا شد خلیجی گونه شد
حکم این: باید" بسیجی" گونه شد
عقل و دل "دین "را چو دیده ور شده ست
این" جهاد اصغر" و" اکبر" شده ست
تا نپوشد ابر ، انوار و شعاع
در تقابل پس "مقدس" شد "دفاع"
کید و تزویر است" نرم" و "حیل"ی است
"جنگ فرهنگی" کنون "تحمیلی" است
بذل این : "آموختن" از فضل خود
"درس خیبر" را به "نسل عبدوود"
با "بصیرت"،صبر،" دین" ، اخلاق، حلم
"پهلوانانیم" در "میدان علم"
مرد دانشمند" و صاحب علم شد
"مصطفی روشن" شهید علم شد
شد "رجز خان" خصم ما با " توپ پر
ما " هدف" هستیم یک یک در" ترور"
قصه ی تلخ" بریدن" - چون و چیست؟
" خودزنی" دیگر چه ثلمه – صیغه ای ست؟!
گر " شبان" پیراهن خود را درد
" گرگ" گاهی " گوسفند" ی می برد
آنکه روزی " یل " – " ولایی" بوده است
یا که " سردار" ی- " علایی" بوده است
سنگر" مردی "تصرف" گشته است
باعث رنج و "تاسف" گشته است
سهم "رهبر" زخم از این پیکان نبود
"انتظار" البته از "یاران" نبود
معرکه" – سردار! جای "تاخت" داشت؟
"فتنه" یک بازی ست- برد وباخت داشت
خشم و دندان این نشانه بر "ددی" ست
"باختن" در "عشق" هم چیز بدی ست
باب "تذکار" و تذکر باوری
پیشکش سردار! یک "یادآوری" :
پاسداران" به حق نامی شدیم
مرد "جمهوری اسلامی" شدیم
عشق می گوید که آسان آمدیم
از "جماران" تا "خراسان" آمدیم
پیر" ما میر "جمارانی" نبود؟
"میر" ما پیر "خراسانی" نبود؟!
چون "خمینی" تا ابد مولای ماست
"خامنه ای" رهبر دلهای ماست
سعه صدر" است و "بخشش": حاصل اش
گر ملالی رخنه گر شد در دلش
یافتن "جولاهه" را در "بافتن
"حکم حق" باشد چنین "بر تافتن"
چشم پوشی" ؟ چشم- ما کور و کریم
از غم و "غصه" به نوعی بگذریم
تا غم و رنج درون افشا کنم
یک "یقه" باید "بحق" پیدا کنم
عزم آن دارم عیان – بی عیب پوش
نقد "تقریرات" و افکار "سروش"
گوش باید کرد دور از "فهم بد
ناقدانه" نصح" ارباب خرد
این "سواد"، اصل سیاهی ها بود
ختم "خذلان" در تباهی ها بود
عشق می داند "ملامت" ها چه هست؟
کسب ذلت در "مذمت" ها چه هست؟
عشق "دولت" شد-"سحر مدت" چرا؟!
این "فرج" از شرّیت "شدت" چرا؟!
حاصل خذلان "نکونامی" نشد
"پختگی" معنی این "خامی" نشد
نسبت "گل" چیست بر هر "هرزه" خار
"نور او نوشد که باشد شعله خوار"
"باد" هان بر برگ و بارت بگذرد
بر "چراغ" روزگارت بگذرد
از کلامت فاش می بینم عیان
بیم "خسران" در وجود "خسروان"
سالها "سقف معیشت" می زنی؟
بر ستونی از "شریعت" می زنی؟
"شاه با تو گر نشیند بر زمین
خویشتن بشناس! نیکو تر نشین"
بر سر بازار، "غوغا" کرده ای
"اشتلم" ها – اولدرم ها کرده ای
حرفهایت :"کذب" ، قاطبه شده است
پر مخاطره، "مخاطبه" شده ست
رهروا! ریگی به کفشت داشتی
"خاتمت" را "فاتحت" پنداشتی؟!
"شرع" مندی شیوه : روحانیت
این "ضمان" وقف است چون بر "حریت"
آنچه اسباب پلیدی – طعن شد
"ماکران" را "طاعنان" را لعن شد
ای خروس بی محل! جنگی شدی؟!
سالها "سرهنگ فرهنگی" شدی
"تیغ خونریز" تو مست تیزی است
بهترین "انگیزه" ات: "چنگیزی" است
"طعنه" هایت از سر "طغیان" شده ست
باعث "تاراج" یا طوفان شده ست
بی "کله گوشه" دم از یغما زدی
"آستین دلبری" بالا زدی
بر سر "خوان" طعنه بر "خان" میزنی
"مور"ی و حرف از "سلیمان" میزنی
"فهم کج" جز خفت "هالو" نبود
راستی ، "آیین گفتگو" نبود؟
تا ابد جلاب نفرت- ننگ شد
چون "حنای وسوسه" بیرنگ شد
حتم شد" هتاک" در بیرحمی است
"کجرویها" باعث اش "بی رسمی" است
خود نمی دانی فلان بن فلان!
فرق "چاه نفت" و "چاه جمکران"؟!
فلسفه : "تور" است میقات تو است
"قایق خرد خیالات" تو است
با قلم "فتح الفتوحی" کرده ای!!
رخنه در "حصن" نصوحی کرده ای!!
"فحص" در بحث "ولایت" کرده ای
پای در کفش "فقاهت" کرده ای
آنچه "زحمت" یا مزید ناله است
"شاخ گستاخ" توی بزغاله است
دمبدم از آب گویی-دجله کو؟
آی ی ی ی "داماد دروغین"!حجله کو؟
دین "سعادت" خواست تا بنیاد شد
وجه خوبی – "ختم استبداد" شد
این "عَلَم" خاص "شقاوت" بوده است؟!
"قله دار" هر "قساوت" بوده است؟!
"انتقاد"ت گشت : تخریب خُنک
دهخدا داند "لغتنامه": تُنک
در نظر چون "فرضیه" ابتر شده ست
در عمل "مفهوم ویرانگر" شده ست
شرق را "اعظم مصائب" هست و بود
غرب چون "شمس" و "قمر" ها را ربود؟
از صدای عر عرت ای گنده خر!
"مبتهج" هستی و خیلی "مفتخر"
خیل "سفاکان" کاسب در دکان
این "نحاست" وقف شد بر "سفلگان"
عاشق بلع "هویت" از "همه" ست
این "دموکراسی" چه صاحب "هاضمه" ست
این "فریبکاری" نشان بر نوع کین
هر "دروغزن" کم خرد باشد یقین
با "چراغ" است این و دزدی "ناشی" است
این هم از "ضعف بصیرت" ناشی است
نور و نارت جابجا شد نازنین!
معنی "سوء سیاست" شد همین
جمله ها: شر- واژه هایش شیک بود
"نامه نورانی" ات!! تاریک بود
در فضایی بس "ملول" و بس "عبوس"
سخت "بیگه" – دیر گه خواندی خروس!
"فسق" مطلع- "قبح" مقطع را گواست
این "تئوری نقد آزاد" شماست؟!
این "دُمل" از "چرک" دیرینه شده ست
"پشتوانه" عطف "پیشینه" شده ست
چشم اهل هزل روشن کرده ای
"جامه" ی "افتاء" بر تن کرده ای؟!
تو یزیدی مثل یاسر نیستی
"ناصبی" هستی و ناصر نیستی
"سیرجانی" هم "سعید"ی کرده بود؟!
ادعای "با یزیدی" کرده بود؟!
چون فرا این فکر از فهم شماست
"قدرت مطلق" مقید بر خداست
انوری "ور" با "ان" شاهان نکرد
حافظانه "مدحت" ایشان نکرد
گر گزیر است و ... ویا نوعی گریز
تا ابد "تزویر" می خواهد ستیز
بهر "تادیب" زنا زادان مست
"تازیانه" در "کف اسلام" هست
ای عسل ! "سرکه فروشی" می کنی!
مثل اهریمن سروشی می کنی
اکل میته نوش جان- اشکم پُرند
گرد تو هم کسوتان "حلوا"خورند
در چپاول شیوه ها : اسکندری
"معرفت" از مغزها – دل ها "بری"
خلعت خاصی به عامی داده ای
"درس" غمناکی – "غلامی" داده ای
کرسی درس ات کلاس ننگ شد
این دکان "بنگاه بانگ و رنگ" شد
ناجوانمردانه فاش است این نیت
"آبرو سوزی" – ستایی "حیثیت"
ای "زغن" ! زاغی به مصداق عمل
"خانه تزویر" داری در دغل
از "مروت" نور سیما ناری است
پس صدایت از" مدارا" عاری است
"سخت رویی"! این کریهی رو شود
"نرم تن " از تب "گزافه گو" شود
"آب عزت" بی "غبار ذلت" است
زلت هر مرد اورا" علت" است
کاش "تقوای سیاسی" داشتی
فکر تعمیر اساسی داشتی
یادگاری از "فجور" عاد هست
"قبح ذاتی" عطف "استبداد" هست
کبک مرغابی نمایی! هو شدی
راه "سید قطب" را رهرو شدی؟!
در شریعت حکم "سب" حتما حد است
"زور" را "عریان" پسندیدی ! بد است
نهضت فکری : "وحل" ، مطلوب شد؟!
"حزب اخته" خر نشو! "مرعوب" شد
"برکه" تاریخ خیلی "غرق" داشت
چون "رذیلت" با "فضیلت" فرق داشت
این فضاسازی: دروغین، ابتر است
"زجر" زنجیر و" تجاوز "پرور است
شبهه سازی شر شیطان، بی شکی ست
با "قساوتهای قصابان" یکی است
از شمایان شرع هاویه شده ست
رجعت "فقه صفویه" شده ست
تیر و تیغ و دشنه: عشق "باغیان"
باغبان غم تمام "یاغیان"
نامه هایت جعلی است و ناوه است
این "نصیحه الملوک" ات؟!یاوه است
نشئه ی حالی و "حالی" نیستی
مسخ خیامی- "غزالی "نیستی
"شاه عصیانی" و شیطان خلقتی
کی "رعیت"؟ کی "فرشته فطرتی"؟
ای سها!ای صعوه!شمع کم فروغ!
بی عقوبت نیست "فرجام دروغ"
سارق چالاک بد نیت شدی
قاتل بی باک "حریت" شدی
کور شوخی و ز شوخی کر شدی
"حرف جدی" این که جدی خر شدی
گر "قلم" های "غدر" گردد غلاف
لاجرم "تعدیل" یابد "انحراف"
"اعوجاج" فلسفی رخ داده است
عقل ات عشقی! یاوه پاسخ داده است
"انحراف" و "فتنه" آخر طی شود
قام "دیوار وطن" خم کی شود؟
علم انسانی؟! فر افرنگ شد
"جویبار آلوده" از "فرهنگ" شد
هر شراب شوم، شهدی شد به کام
بس "شکم فربه" ست از مال حرام
باعث هشیاری است و فهم بیم
طبل های" دشمنان" زیر "گلیم"
در دوات "نقد" باشد نیش مار
سرکشی های قلم دور از "مهار"
حرف حق زیب "درست گویی" شده ست
باطل و بهتان: "درشت گویی" شده ست
گر سوالی هست دنبال جواب
خوب باشد در "خطاب بی عتاب"
جنگ مغلوبه ست ، در میدان: قتیل
در" مصاف" دشنه: "برهان" و دلیل
ترس از روشنگری هرکس که داشت
در دهان عقل "پستانک" گذاشت
توطئه: فاحش، بلیّه: بکر هاست
در "ظواهر" در "قشور" فکر هاست
قاطع است برهان پی: خون و جنون
این "قلمهای" بد و" طماع" و دون
ای گرانخو! تلخیت پاینده است
رایگان "حلوای نقد" بنده است
صاعقه غیرت فروش منزلت
"سائقه" شد "ذائقه" این : مصلحت
عاشقان را چون شهادت آرزوست
در جوانمردی ،جوانمرگی : نکوست
"نقد" معنایش وجوب عقل شد
شمه ای از حرفهایت نقل شد
"بحث علمی" جای قیل و قال نیست
"مدعی" شکر خدا "حمال" نیست
تجربت شد شیوه ی مطلوبی است
دعوی و دعوا شروع خوبی است
در "دفاع" از حق مبادا کاهلی
ای خوشا "انسان "شدن در "کامل"ی
پیشه ام عمریست چون "کار دل"ی
با "ملامت" هم ندارم مشکلی
"سینه چاکان" شما کم نیستند
دیگران یعنی که: "آدم" نیستند
جان ندارد "حوصله" این است "حال"
با "دگر اندیش" ها میل" جوال"
نان به نرخ روز خوردن غافلی ست
کار "دل" کردن نشان عاقلی ست
بر سر" دعوای دین"، دل "پیر" شد
خاک این" بازار" دامنگیر شد
نفی ظلم" اسلام "را شد خاصت
"شیعه" بودن یعنی این "حساسیت"
چون پلیدی حیض را حائض شده ست
دور گشتن از "ادب" جایز شده ست
چون که با "احمق" سر و کارت فتاد
هم "زبان شنعت"ی باید گشاد
"دعوی" باطل "چرند" است و پرند
"نغمه ناجور" از هرسو "بلند"
هر "قلندر" مبتلای های و هوی ست
"غوره" ناگشته مویزی آرزوست
یکدگر را قوت "ذله" داده اند
"گرگها" تشکیل "گله" داده اند
کارشان از "دور" باشد "قیل و قال"
گرگهای "سگ" نما مثل "شغال"
نزد اصحاب "سقیفه" خوب: بد
نه "حمیت" – نه مروت- نه "خرد"
از خرد باشد "معاویه" یتیم
خاک "آمریکا"ست چون" شام قدیم
"عمرو عاص" از صحنه خارج گشته است
نوبت "جنگ خوارج" گشته است
آن کسان آب "شریعت" برده اند
چارده قرن است "سیلی" خورده اند
"کفر" از "حق" منهزم- مغبون شده ست
"صدر اسلام" دگر "اکنون" شده ست
"حرمله ها" در "فضاحت" گشته اند
در پی "زخم" و "جراحت" گشته اند
زخمها را بهترین "مرهم" شدند
مردم و مولا" محب" هم شدند
در" هدایت "حجت حق : "بی نظیر "
هست "روشنگر" بیانات" خطیر "
انقلاب "عاشقان" سرخ و "سعید"
نوع" تغییر" و تحول ها" جدید "
صور" صورت "سور "سیرت " بوده است
ناشی از" صبر" و" بصیرت" بوده است
خبث" باطن" شیوه "دیو" و دد است
توطئه ها جمله" ناکار آمد" است
پشتوانه : عشق و" قرآن" –" دین" شده ست
راز" استحکام مسئولین" شده ست
اهل عشق" بو سعید" مهنه اند
مردم ایران حفیظ" صحنه" اند
قاهرانه فاتح و" غالب" شدیم
دور از" شعب ابی طالب "شدیم
صاحب ایمان و "حب حیدر"یم
مستقر در" بدر" مثل" خیبر"یم
قاطعانه "ایستاده "این "نظام "
بر سر حفظ " مواریث امام "
چونکه" بیدار"یم پس "کابوس" نیست
بیم از" تحریم" در قاموس نیست
بی سلیقه – بی خرد – "کج باور" ند
روسیاهان ، بد "محاسبه گر" اند
مشکل دشمن :" فتور" و حل نشد
چون" اراده" هیچگه مختل نشد ...
خیر را باید پی" اثبات" بود
قاطعانه "دافع آفات" بود
انحراف و" فتنه" در گور و" گم" است
موجب وجد و" نشاط مردم" است
حق شود "مخدوش" از کبر و" منی"
با "خصومت "– کذب یا "تهمت زنی "
در فرنگ آنان که چون "بت" گشته اند
دستمالی در "توالت" گشت اند
"رستم" دستان اگر باشد "له" است
"غرب" کارش چون که "استحاله" است
غرب با "دقت" نشست و خوب" دید"
بهترین "رقاص" ها را برگزید
چون به "آهنگ" خوشی رقصیده اند
کف زدن های فراوان دیده اند
سست عنصر را "گزینش" کرده اند
"خائنان" را خوب "چینش" کرده اند
چیست این بازی؟ "شگرد" و ماجرا
راستی "شیطان" چه می خواهد ز ما
دوستدار "دین" و "قوم" ما شده ست؟!
"رابطه" مطلوب "آمریکا "شده ست
"رابطه" یعنی دوباره: ابتلا
"ذلت تاریخی" ماضی ما
"دزد" قهاری ست چون "وارد" شده ست
بسته: در-از "پنجره" وارد شده ست
دشمن توحید "قرآنی" ماست
سینه چاک "دین ایرانی" ماست
از "اوالعزمان" – اولی تر شدند؟!
"کوروش "و "زرتشت" پیغمبر شدند!!
"باستانی" گشته چون "تدبیر"شان
نبش قبر "ملیت" : تزویرشان
بار کو ؟ وقتی خود "خر" گم شده ست
"دین اول" بهتر از "دوم" شده ست؟!
در "دغا" یا در "وغا" ملحق شدند
خاک بر سرها همه" احمق "شدند
عاری از "وجدان" و خیلی "عالی" اند
"نوچه" ها: ولگرد- "لا ابالی" اند
"گاری" ار باشد همه راننده اند
"فیلمساز" و شاعر و "خواننده" اند
"امُرود" و "رقاص" یا دلاله ها
"دشمنان" ما همه :" رجاله" ها
اهل منطق با" درستی" گفته اند
فیلسوفان"ش چنان پخ – "پخته" اند
"پاچه خور"ان در پی لیته شدند
سینه چاکان "مدرنیته" شدند
فاش بگذارند "گویا" و سلیس
پای جای "پای" مکر "انگلیس"
"عمر" گاهی "زید" گاهی "بکر" شد
"دین" برایشان "دکان مکر" شد
نوع برهان : "پهنی گردن" شده ست!!
کار "آمریکا" غلط کردن شده ست
گربه در فکر "شکار دیزی "است
"صولت" اش : "رستم"- افندی پیزی است
"فسق" پنهان نیست حتی زیر میغ
فیلسوفان "لات" گشتند- ای دریغ
عقل در کار "جنون" حیران شده ست
"عربده" های "هنرمندان" شده ست!!
چون "بقا" دارد "تنازع" با عدم
نزد "شیطان ": لشکر" اهل قلم"
"تبره "و آخور مهیا گشته است
"جیره خواری" ها هویدا گشته است
این" نمک نشناس" ها شیرند- چون!!
"رختخواب گیر" و "عرق گیر"ند- چون
معنی "ن والقلم" آیا چه شد؟!
"بیعت" دیرینه با "مولا" چه شد؟
جبهه "پرچم "را شبیه "چفیه" کرد
بر کدامین "غم" بباید "گریه" کرد
هسته ای لای "مویز"شان شده ست
این "هنرمندان" چه چیزشان شده ست؟!.............ادامه دارد