سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنى امیه را مهلتى است که در آن مى‏تازند ، هر چند خود میان خود اختلاف اندازند . سپس کفتارها بر آنان دهن گشایند و مغلوبشان نمایند [ و مرود مفعل است از « ارواد » و آن مهلت و فرصت دادن است ، و این از فصیح‏ترین و غریبترین کلام است . گویى امام ( ع ) مهلتى را که آنان دارند به مسابقت جاى ، همانند فرموده است که براى رسیدن به پایان مى‏تازند و چون به نهایتش رسیدند رشته نظم آنان از هم مى‏گسلد . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :0
کل بازدید :9220
تعداد کل یاداشته ها : 21
103/8/26
7:17 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
آنتی سروش[1]
وقاحتهای سروش در انکار حقایق شریعت و هتاکیهای سلمان رشدی ایران موجب شکل گیری این وبلاگ است مدافعان دین و نبوت مطالب خود را درباره این سخنگوی شیطان ارسال کنند تا با نام خودشان در وبلاگ ارائه گردد

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهمن 90[2] اسفند 90[5]

ادامه بخش سوم پاسخ آقای حداد عادل به تهمت های سروش
سروش در مقاله خود گفته است:
«غلامعلی حداد عادل... می‌خواست کسی و چیزی بشود، اما نتوانست. کاش به تدریس در دبیرستان قناعت می‌ورزید و پای طمع را از گلیم طاقت درازتر نمی‌کرد. سال‌ها در ابتدای انقلاب، گوشه گرفت و در پستو نشست و انشاهایی به نام کتب درسی علوم اجتماعی نوشت...»
 
او، در این تعریض و تعرّض خود به من، می‌خواهد بگوید تدریس در دانشگاه حدّ او نیست و حدّاد عادل به درد همان تدریس در دبیرستان می‌خورد. من نمی‌دانم تدریس در دبیرستان چه عیبی دارد، اما می‌دانم که من و او در زمان‌هایی، قبل و بعد از انقلاب، هر دو در دبیرستان تدریس می‌کردیم. تألیف کتاب درسی برای دبیرستان‌ها هم، اگر عیب و نقص باشد، کاری است که هر دوی ما کرده‌ایم. سروش باید به‌یاد داشته باشد که مدّتی بعد از آنکه شهید رجایی به هر دوی ما پیشنهاد کرد، به‌جای کتاب درسی «فلسفه دین» قبل از انقلاب سال آخر دبیرستان‌ها، کتاب «بینش دینی» بنویسیم، او چند ده صفحه دست‌نوشت اوّلیه خود را به من سپرد تا کار را به‌اتمام برسانم و من هم آن را به صورت یک کتاب دویست‌صفحه‌ای در آوردم و کتاب به نام هر دوی ما منتشر و روانه مدرسه‌ها و کلاس‌های درس شد و این یک کار «دبیرستانی» بود.
 
او کتاب‌های درسی علوم اجتماعی را، که من در سال 59 برای مدارس تألیف کردم، کتاب‌هایی می‌داند که در «پستو» نوشته شده و به‌جای کتاب درسی، چیزی شبیه انشاهای مدرسه‌ای است. آن کتاب‌ها، هر چه بود، در کتابخانه کتاب‌های درسی آموزش و پرورش موجود است و قابل بررسی است. بسیاری از خوانندگان مقاله او و مقاله من نیز دوران مدرسه را با همان کتاب‌ها سپری کرده‌اند. من سعی کردم، در آن وانفسای اوّل انقلاب، به وظیفه خود عمل کنم و آنچه در توان داشتم عرضه کردم. یکی از آن کتاب‌ها، که تعلیمات اجتماعی سال سوم ابتدایی است، هنوز بعد از سی‌و‌دو‌ سال، در مدسه‌ها (با اضافات و تغییراتی که در آن داده‌ام) تدریس می‌شود. بهترین سال‌های عمرم را در آموزش و پرورش و در کار برنامه‌ریزی آموزشی و برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی صرف کرده‌ام و هرگز از کاری که کرده‌ام پشیمان نیستم و به آن افتخار می‌کنم. بعد از پیروزی انقلاب، با بیش از دوازده سال تدریس فیزیک و فلسفه و تاریخ علم در دانشگاه‌های شیراز و شهید بهشتی (ملّی سابق) و صنعتی شریف، به آموزش و پرورش آمدم و سیزده سال در یک مسئولیت خدمت کردم. همیشه معتقد بوده‌ام که راه اصلاح جامعه از مدرسه آغاز می‌شود و هنوز هم، بر اساس این اعتقاد، علاوه بر تدریس مباحث دشوار فلسفه کانت در دوره دکتری دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در دبیرستان فرهنگ درس «قرآن» تدریس می‌کنم و چنین کاری را کسر شأن خود نمی‌دانم.
 
در جای دیگر از این ناسزانامه، گفته است:
 
«او همچنین، در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی، قطعاتی از ترجمه قرآن مجید را که خود تهیه کرده است، با فروتنی تمام روزبه‌روز در مجلس قرائت می‌کرد».
 
در روزنامه اعتماد هم گفته است:
 
«یکی از این مترجمان قرآن را می‌شناسم که خیلی پروپاگاندا کرد که ترجمه‌اش منتشر خواهد شد که متأسفانه حتی بهره کافی از زبان عربی ندارد، چه برسد به دانستن این نکات ظریف که رنج بسیار می‌طلبد و انسان باید استخوان خرد نماید».
 
ترجمه من از قرآن کریم در سال 1390 منتشر شده و در یک‌سال‌و‌نیم گذشته به چاپ سوم رسیده و چاپ چهارم آن نیز در دست انتشار است. همگان می‌توانند آن را نقد و ارزیابی کنند. سروش هم می‌تواند آن ترجمه را ملاحظه کند و هر جا عیب و ایرادی دید تذکّر دهد و مطمئن باشد که، اگر نقد او از مقوله سبک و سلیقه نباشد و به رفع خطایی که کمتر مترجم قرآنی از آن مصون است بینجامد، من از آن استقبال می‌کنم و آن را مایه ارتقاء ترجمه خود خواهم دانست. مدّعی عربی‌دانی هم نیستم. نُه‌سالی تلاش کرده‌ام و ترجمه‌ای از قرآن به‌دست داده‌ام که بسیاری آن را پسندیده‌اند. از جمله کسانی که آن را پسندیده، آقای بهاء‌الدّین خرّمشاهی است که خود سال‌ها قبل به ترجمه قرآن همّت گماشته و سروش هم در همان مصاحبه سال 87 با روزنامه اعتماد گفته است: «... از میان این همه ترجمه [قرآن]... من حقیقتاً دو ترجمه را پسندیدم. یکی ترجمه آقای آیتی است و دیگری ترجمه جناب خرّمشاهی». اکنون بد نیست سروش نظر آقای خرّمشاهی را درباره ترجمه حدّاد عادل از قرآن کریم بداند:
 
«بهاءالدین خرمشاهی در نشست «بررسی ویژگی‌های زبانی و ادبی ترجمه حداد عادل از قرآن» گفت: بیش از شصت ترجمه قرآن را نقد، بررسی و ویراستاری کرده‌ام، اما گواهی می‌دهم که هیچ یک از ترجمه‌ها، رسایی، روشنی و سلامت نحوی، زبانی و بیانی را نظیر آن چه در ترجمه حداد عادل شاهدیم، توأمان نداشته‌اند.»[4]
 
باید پرسید چه اتفاقی افتاده که سروش را، در سال 87، وقتی هنوز ترجمه من منتشر نشده بوده و او آن را ندیده بوده، این‌گونه عصبانی کرده است. او همچنین از قرائت ترجمه قرآن در آغاز جلسات مجلس شورای اسلامی که از سال 86 آغاز شده، در عبارت نیشدار «با فروتنی تمام»، با لحن تمسخر‌آمیزی یاد کرده است. من از سال‌ها پیش معتقد بوده‌ام که لازم است ترجمه قرآن، در کنار تلاوت اصل آیات، در کشور ما مرسوم و متداول شود تا مردم قرآن را بفهمند. انگیزه من برای ترجمه قرآن چیزی جز این نبوده و آرزومند روزی هستم که ترجمه‌خوانی قرآن در ایران سنّت شود و خدا را شکر می‌کنم که خواندن ترجمه قرآن روز‌به‌روز در محافل و مجالس ایران بیشتر می‌شود. سروش هم خود در همان مصاحبه با «اعتماد» با تعابیر و عبارات گوناگون درباره لزوم و سودمندی ترجمه‌های قرآن سخن گفته است. اگر من در فرصت اداره مجلس هفتم ترجمه‌خوانی را در مجلس رسم کردم، چه خطایی کرده‌ام که سروش سعی کرده با کلمات طعن‌آمیزی آن را تقبیح کند؟
 
سروش در همان پی‌نوشت نیم‌صفحه‌ای خود اتّهام‌های دیگری هم بر من وارد کرده است؛ آنجا که گفته است:
 
«با مدد و نصرت آقای جنتی و با ابطال 700 هزار رأی علیرضا رجایی... وی به گرم‌خانه مجلس راه یافت».
 
او ادّعا می‌کند که من به‌ناحق وارد مجلس ششم شده‌ام و رأی نداشته‌ام و شورای نگهبان را متّهم می‌کند که برای من رأی ساخته است. باید پرسید وی از کجا به چنین یقینی رسیده است؟ آنچه اتّفاق افتاد این بود که نخست، بر اساس اعلام وزارت کشور دولت اصلاحات، اعلام کردند که من رأی نیاورده‌ام و در فهرست سی نفر نمایندگان تهران نیستم. شورای نگهبان به بازگشایی صندوق‌ها و بازشماری آرا اقدام کرد. نتیجه شمارش مجدّد آرای حدود 700 صندوق از مجموع 3000 صندوق این شد که من به‌عنوان نفر بیست‌ونهم به مجلس راه یافتم. در آن زمان، اصلاح‌طلبان جنجال کردند و مانند سروش شورای نگهبان را متّهم به رأی‌سازی برای من کردند و اعتبارنامه مرا به مدّت پنج ماه در مجلس ششم متوقّف کردند. اینجا مجال کالبدشکافی آن واقعه نیست. من از سروش می‌پرسم تو از کجا به درستی آنچه وزارت کشور دولت اصلاحات اعلام کرده بود و به نادرستی آنچه شورای نگهبان بعداً اعلام کرد پی برده‌ای؟ آیا جز این است که این ادّعا و اتّهام را برپایه این پیشفرض و این اعتقاد بنیاد نهاده‌ای که مجریان انتخابات آن دوره صادق‌اند و شورای نگهبان خلاف می‌گوید؟ در مقابل کسان دیگری هم هستند که معتقدند مجریان انتخابات آن دوره در شمارش آرا دستکاری و تقلّب کرده‌اند و بازشماری شورای نگهبان می‌توانسته به روشن شدن حقیقت کمک کند. در آن انتخابات آرای دو نفر از نامزدهایی که در فهرست اصلاح‌طلبان نبودند بالاتر از بقیه بود؛ یکی آقای هاشمی رفسنجانی بود و یکی هم من. اصلاح‌طلبان مایل نبودند این دو نفر وارد مجلس شوند. محسن هاشمی، فرزند آقای هاشمی رفسنجانی، در تاریخ 9/10/91 در مصاحبه‌ با روزنامه بهار (که به جناح اصلاح‌طلب تعلّق دارد) درباره انتخابات مجلس ششم می‌گوید:
 
«من معتقدم همان‌جا هم سوء نظرهایی بود که می‌توانست احیاناً منجر به برخی تقلب‌هایی هم شود.
 
- چقدر تقلب شده بود؟
 
آیت‌الله هاشمی بیستم شدند، یادتان نمی‌آید؟
 
- باید چندم می‌شدند؟
 
ایشان بیستم شد، اگر صندوق‌ها را باز می‌کردیم شاید انتخابات تهران باطل می‌شد. کتابی هست به نام «انصراف» که حاج‌آقا

من از او می‌پرسم کجا من به قول تو با "فرح" پریده‌ام؟ آیا ممکن است مدرک و سندی دالّ بر اثبات این ادّعای خود به‌دست دهی؟ من چه کاره بوده‌ام که با "فرح" سروکاری داشته باشم؟ من به اصرار و ابرام از تو می‌خواهم چنین کنی و بگویی که این ادّعا بر پایه چه واقعیاتی بنا شده است. آیا، از این منصفانه‌تر، می‌شود از کسی که ادّعایی می‌کند تقاضایی کرد؟ و از این «مظلومانه‌تر»؟ تو اگر کوچک‌ترین سند و مدرکی داشتی قطعاً رو می‌کردی

دلایل انصراف‌شان را از انتخابات مجلس ششم نوشته‌اند. آن موقع مسئول انتخابات فهرست را می‌خواند ولی اسم ایشان را نمی‌خواند. من مدام تماس ‌گرفتم و ‌گفتم چرا نمی‌خوانید، ‌گفت ما هنوز به رأی آیت‌الله هاشمی شک داریم. بعد شکایت شد و یک بساطی راه انداختند که اگر یادتان باشد کاریکاتور «آقاسی» را کشیدند. من آن موقع رییس دفتر حاج‌آقا بودم، به شورای نگهبان شکایت شد. برخی از صندوق‌ها را باز کردند و هر صندوقی که باز می‌شد آرای آن مخدوش بود و باطل اعلام می‌شد.
 
- چرا تا انتها ادامه ندادید؟
 
تا 30درصد بازشماری شد و حاج‌آقا بیستم شد، بعد گفتند دیگر ادامه ندهید چون مجبور می‌شوند انتخابات تهران را باطل کنند. وقتی از 30 به 20 رسیدند دیدند انتخابات در تهران مخدوش است و توقع بود آن موقع انتخابات تهران باطل شود ولی از بالا گفتند انتخابات باطل نشود.
 
- چه کسی تقلب کرده بود؟
 
افراطی‌های اصلاح‌طلبان.
 
- و این به قول شما «افراطی‌های اصلاح‌طلب» اجرایی بودند یا نظارتی؟
 
اجرایی‌ها.»
 
می‌بینیم که قضیه انتخابات مجلس ششم، حتی نزد کسانی که امروز به طرفداری از اصلاح‌طلبان موصوف‌اند، دقیقاً برخلاف چیزی است که سروش ادّعا می‌کند. در پی‌نوشت شماره 12 همان ناسزانامه خود می‌نویسد:
 
«به یاد دارم در همان اوایل انقلاب، آقای داوری در کیهان فرهنگی مقاله‌ای در باب غرب نوشت و در آن آورد که همه رمان‌های غرب، واجد و حامل روح غرب و نفسانیت آن‌اند. من در مقاله‌ای از او پرسیدم: «آیا شما همه رمان‌های غربی را خوانده‌اید که چنین می‌گویید؟ آیا به همه رمان‌هایی که بعداً نوشته خواهند شد، علم و احاطه دارید و از درون‌مایه‌شان باخبرید؟ البته جوابی نیامد. جوابی نبود که بیاید».
 
حالا من هم از سروش می‌پرسم آیا شما که این‌گونه با قاطعیت و یقین از آرای صندوق‌های انتخابات مجلس ششم و تعداد رأی نامزدها صحبت می‌کنید، همه آرای صندوق‌ها را شمرده‌اید؟ معلوم است حرف‌های کسانی را تکرار می‌کنید که خودشان مجری بوده‌اند و در این قضیه در معرض اتّهام‌اند. شما «خصم» را «شاهد» گرفته‌اید و همه می‌دانند که در هیچ محکمه‌ای «خصم شاهد نمی‌شود». خود من هیچ‌گاه درباره تعداد آرای خودم اظهار نظری نکرده‌ام، چون به آرای داخل صندوق‌ها دسترسی نداشته‌ام. وقتی وزارت کشور در سال 78 اعلام کرد که من سی‌وسوم شده‌ام به قانون تن دادم و وقتی شورای نگهبان در سال 79 اعلام کرد که بیست‌ونهم شده‌ام وارد مجلس شدم. به اصلاح‌طلبانی که وارد مجلس شده بودند و به من اعتراض می‌کردند می‌گفتم نه شما و نه من، هیچ کدام، رأی‌های خودمان را نشمرده‌ایم. همان مقام و مرجعی که رأی شما را اعلام کرده رأی مرا هم اعلام کرده است. البته من تنها در یک مورد اعتراض کردم و آن وقتی بود که دانستم رأی من در صندوق مسجد هدایت منطقه دروس، که خودم و خانواده‌ام در آنجا رأی داده بودیم، صفر اعلام شده است. اعتراض کردم و وزارت کشور هم توضیح داد که همه آنها در روزنامه‌های آن زمان درج شده است. از همه مهم‌تر این است که اگر شورای نگهبان می‌خواست در آرای مردم دستکاری کند و کسانی را وارد مجلس کند، قاعدتاً این کار را نه برای یک نفر که برای چند نفر می‌کرد تا اثری داشته باشد؛ والا وارد کردن یک نفر در جمع بیست ‌و هشت نُه نفر اصلاح‌طلب از تهران و دویست و سی چهل نفر اصلاح‌طلب دیگر از کلّ کشور چه تأثیری می‌توانست داشته باشد؟ بگذاریم و بگذریم.
 
تهمت دیگری که سروش در همان پی‌نوشت شماره 2 به من زده این است که:
 
«...اگر تا دیروز با "فرح" می‌پرید، امروز از فرح می‌پرد».
 
من از او می‌پرسم کجا من به قول تو با "فرح" پریده‌ام؟ آیا ممکن است مدرک و سندی دالّ بر اثبات این ادّعای خود به‌دست دهی؟ من چه کاره بوده‌ام که با "فرح" سروکاری داشته باشم؟ من به اصرار و ابرام از تو می‌خواهم چنین کنی و بگویی که این ادّعا بر پایه چه واقعیاتی بنا شده است. آیا، از این منصفانه‌تر، می‌شود از کسی که ادّعایی می‌کند تقاضایی کرد؟ و از این «مظلومانه‌تر»؟ تو اگر کوچک‌ترین سند و مدرکی داشتی قطعاً رو می‌کردی، کما اینکه در مورد ترجمه من از کتاب هارتناک، به صرف اینکه شنیده بودی کس دیگری هم آن کتاب را ترجمه کرده و آن ترجمه پایان‌نامه او زیر نظر من بوده، به خیال خودت «افشاگری» کردی و به من تهمت زدی، اما اینجا صرفاً ادّعایی کرده‌ای بی هیچ دلیل و برهانی.
 
ولی من، برای آنکه همه بدانند که تو دروغ می‌گویی، تنها به یک نمونه از سخنان خود تو استناد می‌کنم. حتماً به یاد داری که وقتی کتاب «نهاد ناآرام جهان» را در لندن نوشته بودی و می‌خواستی آن را در ایران چاپ کنی، دست‌نوشت خودت را به من سپردی و من چند ماه زحمت کشیدم و آن را ویرایش کردم و به آن سروسامان دادم و برایش ناشر پیدا کردم و بر همه چیز، از کاغذ و قطع و جلد و کارهای لازم دیگر، نظارت کردم تا آن کتاب در آمد و این همه به سال 1356 بود. تو در مقدّمه آن کتاب نوشتی:
 
«دوست پرمهرم، آقای غلامعلی حدّاد عادل نیز با محبّت بی‌دریغش مرا مدد بسیار رساند و اگر همکاری‌های مشفقانه او نبود، این دفتر چنان‌که اینک هست نمی‌بود. سپاس بسیار من برای او و برای دوستان ناشناخته و ناآشنای بسیاری که همکاری‌ها و تشویق‌هاشان به‌نحوی در تکمیل این دفتر سهمی داشته است»[5].
 
قصد من از آوردن این چند سطر در اینجا این است که همگان بدانند در همان سال‌هایی که سروش مدّعی شده من «با فرح می‌پریده‌ام»، برای او «دوست پرمهر»ی بوده‌ام و تنها کسی بوده‌ام که او می‌توانسته کتابی مانند «نهاد ناآرام جهان» را به‌دستش بسپارد و از «همکاری‌های مشفقانه» او بهره‌مند شود. باید از سروش پرسید اگر حدّاد با فرح می‌پرید و تو مخالف بودی، پس این رابطه صمیمانه و دوستانه و همکاری‌های تنگاتنگ میان تو و او چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ چطور کسی هم با فرح می‌پریده و هم «دوست پرمهر» تو بوده است؟ حقیقت این است که من با تو می‌پریده‌ام، با "فرح" نمی‌پریده‌ام، با "حاج فرج" می‌پریده‌ام. آیا این تناقض نیست و آیا همین یک حرف از هزاران حرف که درباب این تهمت تو می‌توان زد کافی نیست که یقین کنیم تو دروغ می‌گویی؟
 
در همان پی‌نوشت کذایی گفته است:
 
«در سایت الکترونیکی‌اش مجلدات بسیار دانشنامه جهان اسلام را (که ویراستار صوری آن بوده است) در عداد تألیفات خود آورده است!»
 
من این ایراد را می‌پذیرم و جا داشت اشاره می‌کردم که این مجموعه «تألیف» من نیست و «زیر نظر» من است. حالا هم این کار را خواهم کرد. اما قصد خلاف‌گویی نداشته‌ام، حدّاکثر مسامحه‌ای شده است. در ایران، لااقل، این یک عرف و عادت است که دانشنامه‌ها یا دایره‌المعارف‌ها و امثال آن را در شمار آثار کسانی می‌آورند که بر تألیف آنها نظارت داشته‌اند. به‌طور مثال، «دایره‌المعارف فارسی» مجموعه‌ای از مقالات بدون امضا ولی نوشته افراد مختلف است که مرحوم دکتر غلامحسین مصاحب، در مقام سرپرست و ویراستار مجموعه، آنها را ویرایش و یکدست کرده است، ولی کتاب همه‌جا با نام او مشهور است و از آثار وی محسوب می‌شود؛ چندان‌که «دایره‌المعارف فارسی» را «دایره‌المعارف مصاحب» نیز می‌دانند و می‌نامند.
 
این نوشته طولانی شد؛ بدین علّت که هر چند ممکن است در نیم‌صفحه پانزده‌ شانزده تهمت و توهین به کسی روا داشت، اما نمی‌شود آن همه را در نیم‌صفحه پاسخ داد. تخریب و تشکیک همیشه از ترمیم و تصحیح آسان‌تر بوده است. اما خوب است خواننده از خود بپرسد که در مقاله‌ای که سروش به قصد محاجه با دکتر داوری نوشته، فحش و تهمت و ناسزا به حدّاد عادل چه معنایی و چه جایی دارد؟ سروش، که خود را صاحب یک ذهن منطقی و روشمند می‌داند، به چه دلیل در چنین نوشته‌ای یک انبان فحش و تهمت نثار کسی کرده که در دعوای سروش و داوری بر سر پوپر و فردید دخالتی نداشته و به قول معروف «نه سر پیاز بوده و نه ته پیاز»؟ مگر من هیچ‌گاه از فردید طرفداری کرده‌ام و یا درباب عقاید پوپر اظهار نظری کرده‌ام؟ آیا این حیرت‌آور نیست که صرفاً به دلیل اینکه دکتر داوری استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده و من زمانی دانشجوی آن گروه بوده‌ام، در مقاله‌ای که به ناسزاگویی به داوری اختصاص دارد، مبلغی ناسزا هم نثار من شود. لابد از انبوه ناسزاهایی که دم دست انباشته کرده بوده تا به داوری بدهد، مقداری زیاد آمده بوده و دلش نیامده آنها را مصرف نکند؛ آن را خرج حدّاد عادل کرده است!
 
سخن را به‌پایان می‌برم.

فقط روی سوی دوستان و هواداران سروش می‌کنم و از آنان می‌پرسم: اگر فرضاً چنین رفتاری را کس دیگری با سروش کرده بود و به او چنین تهمت‌هایی می‌زد و شما این توضیحات را، از قلم سروش در دفاع از خودش، می‌خواندید، درباره آن تهمت‌زننده چه فکر می‌کردید؟
 ...................................................................................
1. اینجا ناسزایی نثار لاریجانی کرده که من نقل آن را جایز نمی‌دانم.
 
2. «گفت‌وگو با دکتر عبدالکریم سروش: بر شانه غول‌ها ایستاده‌ایم». روزنامه اعتماد. سه‌شنبه 13 اسفند 1387 (ضمیمه روزنامه شماره 1903، ص 3-5).
 
3. برادر بزرگ‌تر وی، دکتر محمّد حقّی، ابتدا دوست من و سپس به معرّفی من دوست مشترک من و سروش بوده و سروشْ او و خانواده او و همین آقای علی حقّی را نخستین بار در سال 1350 از این طریق شناخته است.
 
4. به نقل از خبرگزاری کتاب ایران:
 
http://www.ibna.ir/vdchx6nzv23nzqd.tft2.html
 
5. سروش، عبدالکریم. نهاد ناآرام جهان. تهران: انتشارات قلم، [1357]، ص 6.