سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا ! حقایق را چنانکه هست به مابنمای . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :22
بازدید دیروز :0
کل بازدید :9308
تعداد کل یاداشته ها : 21
04/1/30
10:45 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
آنتی سروش[1]
وقاحتهای سروش در انکار حقایق شریعت و هتاکیهای سلمان رشدی ایران موجب شکل گیری این وبلاگ است مدافعان دین و نبوت مطالب خود را درباره این سخنگوی شیطان ارسال کنند تا با نام خودشان در وبلاگ ارائه گردد

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهمن 90[2] اسفند 90[5]

قسمت دوم مثنوی بلند جناب  شجاع الدین ابراهیمی در نقد سروش

بر "هنرمندان" این بوم عزیز                                                                       
یک "نصیحت" هدیه از "صاحب تمییز"

شور"شان : آی یره-یره ای شده ست
پس "زبان" شان "برره ای" شده ست

ترک "لاس" و لوسی شان کی می کنند؟
ناز "عشقولان" بدر هی می کنند

قلب یاران را حسابی "خون" نمود
این "سیاوش" را "سیا" صهیون نمود

در  BBC  و  VOAاش: دکان
"خودپسند" این "مردک آوازه خوان"

"عقده" این : حس بلندی می کند
با"هنر" هی نعلبندی می کند

درد او "پول" است یا زیر شکم
خوب می "رقصد" بزن "باباکرم"

"وقت پیری" خر پی عر عر شده ست
عاشق "افسار رنگین" تر شده ست

بر سر "آواز" و "ناز" ایمان شده ست
آبرو دور از "شجریان" شده ست

ای "محمد"! ای "رضا"! استاد پیر!
ای سیاوش! یک "زن" دیگر بگیر

هم "مغازله" و هم مصافحه ست
چون برایت بهتر از "مصاحبه" ست

"مبتلای" می – نی ، اهل "دل" شوی
آخر عمری اگر "عاقل" شوی

"تنبک" ات از "سنگ پا"یت پوست داشت
"حضرت رهبر" ترا خر! "دوست" داشت

دوست می دارند عمری "یار"شان
"استمالت" یا "تفقد" : کارشان

در پی "شهرت" تو بی تابی نکن
چون "لگد" داری تو "پرتابی" نکن

"پاچه" گیری خلق و خوی "تازی" است
کی هنرمندی "سیاست" بازی است؟

دیگ "شله" نیستی کم "جوش" کن
وقت "افطار" است "دعا"یت گوش کن

کن "مخالف خوان"ی ات را "راست"گاه
تا به "قبر" هان مانده "پنج انگشت" راه...

فکر "واویلا" و ماتم نیستند
"دین" به "دنیا" دادگان کم نیستند

از چنین "قلاش" ها فریاد و داد
با چه "اوباشی" سر و کار اوفتاد

مثل "مخملباف" این مذهب فروش
حرف "نوری زاد" در حلق "سروش"

بی "دیانت"- بی "سیاست" گشته اند
این سه مصداق "خباثت" گشته اند

"انحراف" و "فتنه" را مایندری
در "فساد فکر" کمپیری غری

تا ابد جلاب هر "مخافتی" ست
"علم شیطانی" شر و "بد آفتی" ست

لغو و یاوه – فنّ مرد و زن شده ست
"فحش" دادن بدعتی احسن شده ست

بهر چون من "شیر" ای جمع "گراز"
"راه باز" است و یقین "جاده دراز"

گرچه باشد صدخطر هرجا کمین
پس "بگرد" و بس "بگردیم" و... همین

قابل "درک" است آه و "سوز"شان
یادشان رفته ست "حال" و "روز"شان

در پی "تحصیل ثروت" بوده اند
چون "کنه" در کنف "قدرت" بوده اند

"سفسطه" را صاحب "حربه" شدند
بر سر "خوان" قلم "فربه" شدند

بر دهان "حق" کسی که "مشت" زد
"خنجر" خود را کنون از "پشت" زد

رنگ "سبز فتنه" رو به زردی است
هستم عالم – "عالم نامردی" است

طاعت از "تزویر" بود و شد تباه
تف نثار هر که رویش شد "سیاه"

حرف "مولا": گر که "مولانا" بود
این "سیاهی" تا ابد "مانا" بود

با شمایم "فیلسوف" دین فروش!
بی "فرج" از شدت شر ای "سروش"

"فلسفه" پندار "چرس" و چرسی است
بهترین "آیات" زیر کرسی است

صحو می گوید "سماع" سُکر کن
"منقل" ات : روشن- خدا را شکر کن

لاف ها از "معرفتها" داشتی
با "قلم" تخم "خصومت" داشتی

جز به یک "رجاله" این بایسته نیست
این "جسارت" از شما شایسته نیست

ای خدا نشناس-احمق- بی سواد!
"نفرت" و نفرین "تقدیر" تو باد

از صدایت گوش یک عالم "کر" است
باش ساکت-"پاسبان" پشت در است

بُن مبرچون این سریرت هست "شخ"
قصه تلخ "گریبان" و "زنخ"

بی ادب! "بی تربیت" چون مانده ای؟
پند "سعدی" را تو بهتر خوانده ای

در "نصایح"؟؟ "غرش" تو رعدی است
شعر "مولانا" و حافظ "سعدی" است

"رو" نمودی وا اسف "علم" و "عمل"
بی عمل "عالم" چو "زنبور عسل"

یادگاری از "گزش" یک زخم شد
درپی یک نیش "مرگ" اش حتم شد

مرد "عاقل" کی کند بر خود "ستم"
"مفسد فی الارض" شد "مهدور دم"

گر که "مصداق" اش کنون شخص شماست
این نه حرف من که "فتوی" خداست

"باور"ت "عقل" ات چرا "مخدوش" است
یک "نصیحت" می کنم گر "گوش" هست

دور حتی از "دروغ" ساده باش
گر "مسلمان" نیستی- "آزاده" باش

در "عمل" وقتی نصیب ات "کام" نیست
با تو ام "دشمن"! به لب "دشنام" چیست؟

جملگی "بدخواه" مردم – "رهبر"ند
"دشمنان خانگی" خائن ترند

یادشان رفته ست "اسلام" و "سلام"
سالها "قهر"ند با "دین" و "نظام"

وای بر آنکس که "کر" یا "کور" شد
از "خمینی" – "خامنه ای" دور شد

"خوف" باید جای ترس و "واهمه" ست
"دام شیطان" پهن در "راه همه" ست

"نفس" بر درگاه شیطان "حاجب" است
تا ابد "صبر" و "بصیرت" واجب است

در "درک" ها درک "مهجوری" کند
از "علی" هرکس کمی "دوری" کند

گه به "تندی" یا به" استمالتی "
"شیعه" باید بود در هر حالتی

عارف و" واقف" شدن-"صاحب تمییز"
این "ملاک شیعگی" باشد- عزیز!

مقصد و" مقصود" و منظورم چه هست؟
بگذریم از این "تقابل"ها- به است

پرسشی دارم ز" دانشمند عصر" :
آنکه خود را کرده در "اوهام" حبس

آنچه که اسباب "حیرت" بوده است
وصمت "خاصان امت" بوده است

"انحراف" از "عرف" کبری بکری است
اعتقادی یا "سیاسی" – فکری است

وا اسف گشته "سروش"ی دیو دون
"قل اعوذ" از شر "شیطان درون"

در "دغا" وقتی "سروش"ی حارث است
"اتفاقات" عجیبی حادث است

"عذر" می خواهم به امید قبول
از "ادب" گاهی اگر گردد "عدول"

علت البسط "دُبر" مُد مُد شده ست
انتشار "نامه" گویا "مد" شده ست

نزد "اربابان" خود کم "دم" تکان
این "جواب" نامه ات حتما "بخوان"

جهل" و خامی خصلت "دیوانه" شد
"نامه" منفور" هتاکانه" شد

"حکم مجنونی" علی الاطلاقی است
"عرض" خود برده ست و "زحمت "باقی است

قصد بر "تخریب" خیلی جازم است
حکم واجب" این "جواب"ی لازم است

با دلی از "درد" و غم – تشویر، خون
لاجرم ناچار بر" نقدم"کنون

بر ادب حکم "گرفتن" گشت "گوش
"مصلحت" این است در حق "سروش"

فاش "غربی" گشته چون "یاغی" شده ست
فکرهایش خوب "دباغ"ی شده ست

در "سلوک کفر" استاد زعیم!!
مثل "کرکس" گشته دردا "یا کریم"

داغ "کله" چون ز "باده" کرده ست
"نامه" اش را "سر گشاده" کرده ست

شد" مخاطب" جان "جانان همه"
"حضرت رهبر" عزیز فاطمه

"تیغ" بوده ست این "قلم "پس بی دریغ
با" قلم" باید نمایم کار"تیغ"

گشته ای "گندم نما"ی "جو فروش"
ای جناب حضرت!! دکتر "سروش"!

"کفر" خود را چون که باقی دیده ای
"ماه" ما را پس "محاقی" دیده ای!!

بس که "تکراری" ست- "عادی" دیده ایم
"خودزنی" های زیادی دیده ایم

فاعل این کرده جز "مفعول" نیست
"خودزنی" از عاقلان" معقول" نیست

اهل "فن"ی-ماهرو!  مطلوب نیست
این قدر دانم" گشادی" خوب نیست

موجب "تایید" شد- حکم حق است
"خودزنی" گویا علاج" احمق" است

"نمره" هاشان در خباثت جمله : "بیست"
خیل "نامردان" یکی دوتا که نیست

در صفوفی از "فواحش"- "بکر"ها
"آیت اللهان" و "روشنفکرها"

پارس : کار "کلب" گاهی نیز: گاز
مثل ... عوعوی جناب "فیلمساز"

حرف "محسن" – یاوه، مهملبافی است
انقلاب رنگ "مخملباف"ی است

مثل "هیمه" در "سقر" ها سوخته ست
هر که از "حوزه" هنر آموخته ست

"عاقلان" دانند جز تو "کره خر"
"حوزه" جای "درس دین" است نه هنر

بهر "صهیون" ها کشیشی گشته¬ای
راستی خیلی "حشیشی" گشته¬ای

مردک "مزقل" ندارد ننگ و عار
از هزار و یک "دروغ شاخدار"

این "مگس" دارای زهرو نیش نیست
پشه داند "گوسفندی" بیش نیست

کیش؟ نه "جیش" است راه مات او
"مزد" تقریر "مزخرفات" او

چاق و چله چون ز "بیت المال" شد
در صف نعال خیلی "مال" شد

"عقل" وقف "بنگ" و باده کرده است
"سوء" از هر "استفاده "کرده است

فیلم "هندی" دید اهل "لاو" شد
"روبه" از فرط چریدن "گاو" شد

"استعاذه "گنج او از رنج روح
اهل "توبه" نیست این لات "نصوح"

"فیمینیست"ی- مثل اکبر "گاف" شد
پس که "مخملباف" – مهمل باف شد

"سهله" و "سمحه" همین "آسیب دین"
پرورانده "کرم" را در "آستین"

نحو را دانیم- قصد از صرف چیست؟
بگذریم از این مباحث- "حرف" چیست؟

ظاهرا "گوهر" به باطن "ماسه" اند
"حرفهای" دشمنان "یک کاسه" اند...

بسته گردان "لب"! گشا یک لحظه "گوش"
باشمایم آی ی ی ی آقای "سروش"!

مرد خوبی بودی و" اهل خرد"
حیف از تو این همه "اطوار بد"

حرف هایت جمله : "جعل" و "اقتباس"
"ترهات" و مهملات "بی اساس"

یادآور چون- "چسان" پرورده ای؟
ازکجا این"منزلت" آورده ای؟

ظاهرا" اهل" کتابی بی "حساب"
"آب" دین خوردی و "نان" انقلاب

یاد داری چون شما "نامی" شدی؟
:اهل "جمهوری اسلامی" شدی

بر سر "خوان" دل و "دین" بوده ای
تو که "سرباز نخستین" بوده ای

در "دفاع" از "دین" چه میزان یل شدی!!
"امتحان" این بود و تو "اول" شدی؟

در دلت "اندیشه" و عشق "امام"
در "مناظره" تو : "استاد تمام"

رنگ تو "شاداب" نه این گونه زرد
می نشستی با "بهشتی" مثل مرد

"منهزم" از حق- "الهیت" شدند
"جبهه ملی" و" بهائیت" شدند

دلفکاران تو: "شرق" و "غرب" بود
"روسفیدی" بهره ات از حرب بود

چون شد از "سلمان"ی ات برگشته ای
مثل "صبحی بهایی" گشته ای

عاقبت "کسب صواب" و ثوبه کرد
یاد دارم قبل "مرگ" اش "توبه" کرد

چون که "گوش" ات باز – "چشم" ات کور نیست
از شما هم این "تحول" دور نیست

گرچه هستی حال از "میدان" بری
یاد بادا از شما "گُند آوری"

"گوسفندا"! کرده ای خیلی "چرا"!!
"قهرمان" ! آخر "زمین خوردی" چرا؟

چون "معاویه" و "عمرو عاص" بود
"مرشد" ات "سعد ابی وقاص" بود

ای "سروش"! "عبدالکریم" ای وای-کاش.
بگذریم از "حرفهای دلخراش"

سالها" مرد نبرد"ی بوده ای
پیرو "مصباح یزدی" بوده ای

"حوزوی" گون ، خوب "ارشاد"ت نمود
حضرت "مصباح" استادت نمود

بیخ گوشت، داش! می گویم یواش
اوستادت "لنکرانی" بود –کاش

وقت "فارغ بالی" اش- وقت عشا
"آدم"ت می کرد با یک "منتشا"

هگرزا دیگر نمی بینی به سیر
"قهرمانی" های تو یادش بخیر

بحث هایت دافع هر "قلتبان"
چون "کیانوری"-"رجوی" یا فلان

حبذا بر دّر معنی "سفتن" ات
لا نسلم – "لا نسلم" گفتن ات

"ایدئولوگ" در دفاع ازدین شدی
"هل مبارز"گوی آن و این شدی

"سعی فرهنگی" تو در راه بود
طرح "تعطیلی دانشگاه" بود

مفتخر بر حکم "سرهنگی" شدی
"انقلابی، عضو فرهنگی" شدی

"دشمنان" را کید: وجه "کیف" شد
عاقبت از "حق" بریدی- حیف شد

"اهل دین" گفتند از روی یقین
کور شد چشم تو با "انگشت کین"

بید مجنون! "سرو" بودی "خم" شدی؟!
بعد جادو "استحاله" هم شدی!

با "شیاطین" روز و شب می میزنی
پای "منقل" گفته اند نی میزنی

پشه در یم "غم" و یا "غرق"اش چه هست؟
"راست" باشد یا "غلط" فرقش چه هست؟

"وضعیت" خیلی "اسفناک" و بد است
"هتک" و "هذیان" گویی تو ممتد است

"ینکه دنیا"یی ؟! چه میگویی جواب؟
"آخور"ت پر کرد "ضد انقلاب"؟

از میان "زرده" تخمی پاشدی
"نوکر" فکری "آمریکا"شدی

"هستی" ات "یاوه" به دست نیست ها
دوستان تازه: "صهیونیست"ها

نذر کردی بهر "خوکان" هر نیت
"دشمنان" احمق "انسانیت"

"من" و "سلوی" حیف از روده گذشت
"شصت" سال از "عمر بیهوده" گذشت

این زبان بازی – "بیانات قشنگ"
عاری از "معنا"ست پس باشد "جفنگ"

"سنگ" کین را در "فلاخن" کرده ای
"نامه"از خبط ات "پراکن" کرده ای

"تب" چو داری میل "تلواسه" مکن
با "ولی" خود را مقایسه مکن

چون "غشاوه" بر بصر پس نور: گم
ختم الله بر"قلوب" و "سمعهم"

"کسروی"- "دشتی" توی ساده شدی
"میرزا ملکم"- "تقی زاده" شدی

"کفر نعمت آورد" درد و بلا
چون "شجاع الدین" بدبخت "شفا"

"شرق" یا "غرب" این شعاری: ذکری است
"ضد مردم": راه "روشنفکری" است

چون که "کوفت" و زهر مار است کوفیه
"سنگر"ت در پشت "شعر صوفیه"

فکر تو "میرا"ست چون "مانا" شدی؟
: اهل شعر "شمس" و "مولانا" شدی!!

ذره ای از "فهم" معلوم ات شده ست
"مثنوی" :قرآن منظوم ات شده ست

در سیاست : "مهره" – باطل می شوی
عاقبت "آرام" و "عاقل" میشوی

چون "تغزل" از "حماسه" برتر است!!
"شعر" از "حکمت" برایت بهتر است

"حافظ" اشعار" مولانا "تویی
لُب لُب هر تنانانا تویی

"عقل بد" باشد به "وحل" هر گمان
ای "سروش" پیر اما "نوجوان"

"عقل" را با عرف "منطق" عقد کن
خویش را بی "فلسفه" هم "نقد" کن

"گوش کر" را بهره ای از" بیب" نیست
"تند رفتن" مصلحت در "شیب" نیست

"معرفت اندیش" گر باشی داداش
جاده می گوید به تو : قدری "یواش"

فکر "فتنه" – حیلت نو کرده ای
ای "سگ طاعن" تو عوعو کرده ای

"پاچه گیری" را زنوع "نو" کنی
"مه فشاند نور و تو عوعو کنی"

دوستان گفتند: "طغیان" کرده ای؟!
رد "وحیانی" قرآن کرده ای!!

یاد دارم یک "خر" خیلی "کیان"
از" طویله" زد برون "عر عر" کنان

این بود "فرجام" بد مستی و "بط"
زیر "ماشین" رفت درجا شد "سقط"

کینه ی" مغز" است یا کید "زبان"
"حرفها"یت "گنده" تر از هر دهان

"نقد دین" کردن یقین سهم تو نیست
این "مباحث" در خور "فهم" تو نیست

هزل "استدراک" چون هجو است و "لاف"
شد "مکاشفه" به زور صد "شیاف"

"شنعت "شومی "تقبل" کرده ای
با خودت قدری "تامل" کرده ای؟

حرف "شیعه" ی "علوی" این بود؟!
"بسط تجربه نبوی" این بود؟!

"قبض و بسط" آیا شریعت داشته است؟
چون "تئوریک" است حقیقت داشته است؟

قبل تو این گون بدایع شد : بلاغ
"نصر حامد" آن "ابو زید" الاغ

فضله را از فضل قائل شد: قبس!!
در کتاب ضاله : "مفهوم نص"

فاش از "خلاقیت" پس عاری است
خامه ات خام از "کپی برداری" است

پاسخ محکم- "ثقه" –ناب و نزیه
در : "دراسات ولایت الفقیه"

این کتاب  محکم و متقن که هست
از "حسینعلی" ی "منتظری" است

"درس بی دینی" چو از بر کرده ای
رد افکار "کدیور" کرده ای؟!

"مسخره" افکار بس الکی ات
بر نخورد آیا به "همپالکی" ات؟

کارد بر حلق توی "بقه" زدند
گرد تو "طرارها" حلقه زدند

جمله "آیات" شما "شیطانی" است
کف زدن ها از "مهاجرانی" است

"کنز حق" را هیچ "حامل" نیستی
مثل "گنجی" نیز "قابل" نیستی

جوهر" تو این: "عرض" غرقاب : غش
جاهلی! "استاد" بودن پیشکش

"مکتب جور" جدیدی یافتی
حرف های "رطب" و "یابس" بافتی

ادعا داری شدی پیر و پدر !!
چون شد آن احوال "ماضی" ای پسر!

"راه کج" را چون به "لج" پیموده ای؟
تو "سروش" مردم خود بوده ای

"دیو" یا دد نیستی پس کیستی؟
تو "سروش" حرف مردم نیستی

"جهل" زردت خواست "سبز"ت رنگ زد
هاتف "غربی" تو! عقل ات "زنگ" زد

نفی "مرجع" –حوزه ی"قم" میکنی؟!
بی ادب! "توهین" به "مردم" میکنی

"حق مداری" شیوه ایرانی است
تا ابد" فرهنگ" ما"قرآنی" است

نقل قولم هست از:"رهبر"-" امام"
"مردم"ان :"سالار" دین در این" نظام"

در"حماقت" خویش را" گم" کرده ای
"سب دین "– توهین به" مردم "کرده ای

کار از"سب" نبی" – قرآن" گذشت
"یاوه گویی" از حد و"میزان "گذشت

سینه چاک کفر"عمر" و" زیدی" است
این "سروش" است یا که "سلمان رشدی" است؟

"حق" : زهق شد- بهره جز لافی نماند
در کف اش" جاروب انصافی" نماند

عقل شد:" ضایع "ندارد هیچ غم
خانه دل پر ز" خاشاک ستم"

حضرت اشرف!جناب خل ! دبنگ
"شوخ "های" شبهه" ات باشد شرنگ

کار تو" اوباش" این کفر و تلاش
یافت "رخسار رسالت "گر "خراش

از خط" اسلام" و حق بر گشته ای
"نوکر "خاص" اجانب" گشته ای

نقد حال" و" ماضی" ات را پیشه کن
در "عیوب کار" خود اندیشه کن

باز گرد از"کفر" خود والا اخی!
مردم ایران "کریم" اند و سخی

عفو:" لطف" ماست پس بی ترس و بیم
شو "سروش" مردم ات" عبدالکریم"!

"واعظ "از پند و نصیحت خسته شد
راه" توبه" : باز پایت" بسته" شد

بنده این دانم تو هم دانی- عزیز
"اهل فهم" و فکری ای" صاحب تمییز"

نوع برخورد" قلم با تو -" نو" بود
این "وصیت "یا "نصیحت" -هر دو بود

گوی و" میدان" این – تو بد برداشتی
"توبه" کردن را لیاقت داشتی؟

چون "تئوری "های تو" رد "کرده اند
با تو" روشنفکر"ها" بد "کرده اند

"آخر عمری "عذاب سرنوشت
"یادکاری" روی دیوارت نوشت

گر که دریابی تو دُریابی به گنج
فیلسوف! از" شعر" من هرگز مرنج

یک "جوابییه" ست- تصنیف است این
حاصل" احساس تکلیف" است این

فاتحه بر روح "پیر بلخ "باد
"نقد" و انذارم به کامت "تلخ" باد

حجت" اسلام" را کردم تمام
"حرف حق" این بود باقی والسلام